loading...

رستم از این بیت و غزل

چو غنچه گرچه فروبستگی ست کارِ جهان

بازدید : 1
جمعه 16 اسفند 1403 زمان : 9:56
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

رستم از این بیت و غزل

اشتباهی شبکه مستند روشن شد. دو ساعت بعد به خودمون اومدیم، دیدیم وسط جمع کردن سفره افطار نشستیم و چهار تا مستند تماشا کردیم. یکی درباره مرد چهل ساله‌ی گیس بلندی که زندگی خودش و دخترش رو می‌چرخونه . ام اس هم در حال از بین بردنشه و در ضمن رویای شکستن رکورد گینس در کشیدن تریلی از روی ویلچر رو هم دنبال می‌کنه

یکی درباره قذافی و اوجش و شیرین کاریهاش برای لیبی و شیرین عقلیش جلوی غرب و شورشها و پایان داستانش

یکیشم یه دختری بود که پدر و مادرش پروازش با پاراگلایدر رو کنار دریا تماشا می‌کردن و از غصه‌هاشون می‌گفتن وقتی دیدن دخترشون مادرزاد فلجه و ممکنه زنده نمونه

زندگی خالیه اگه رویا نباشه:

زادن و خوردن و بزرگ شدن و زائیدن و مرگ

زندگی خالی نیست اگر حرکت به سمت رویا باشه:

البته رویای ما باید از یه گزینش خوب بگذره‌ هر چیزی نباید جرات کنه آرزوی ما بشه.

زندگی خالی نیست:

رویا یعنی

نور و شوق و سوز سرمای حسرت و گرمای وصل و رقص

شاعر فرمود‌‌‌ای شاخ تر برقصا

قول دادم تحت هیچ فشاری از کوره در نرم. و پایبندی نصفه نیمه به این قول کمکم کرده تا ابعاد دیگه ای از زندگی رو کشف کنم.

جایزه ام هم ورق زدن دفتر خاطرات توه...

راستی که انگار زندگیم از زیستن در کنار خاطرات تو، معنای شدیدتری پیدا می‌کنه.چون تو از حرکتت نوشتی و تلاشهای عرق ریزت تو رو نوشته‌‌ان‌و حرکت تو همیشه حول عشق بوده...اینه که فراموش نمی‌شی حتی با جفای زیادی که در حقم روا دونستی.

قول داده بودم دیگه خطابت نکنم و مخاطبهامو دچار سوال نکنم

این دفعه که نشد

از دفعه بعد ...

می‌خرامد غزلی تازه در اندیشه‌ی ما

شاید آهوی تو رد می‌شود از بیشه‌ی ما

فاضل نظری

بازدید : 4
دوشنبه 12 اسفند 1403 زمان : 20:46
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

رستم از این بیت و غزل

یار دبستانی سلام. اول از همه باید بگم که عی بابا تو عجب نخبه‌‌‌ای هستی و ما خبر نداشتیم. راستش هیچ جوره به ما نمی‌خوری. خوب شد رفتی خارج.

امروز تهران بسیار سرد بود و باد آی باد می‌وزید و هوا می‌درخشید و البرز از همین میدان حر پیدا بود و برفها توی سینه کشش به پایین شهری‌ها پز میدادند و جهان تازه بود و یاد تو می‌وزید و جنگ نبود توی دل و فکرم .

و روز اول ماه به من جایزه دادند.

دفتر شعرت را پیدا کردم پسر. مال هفت هشت سال پیش بود و نو بود و کلمه‌ها مثل هوای امروز تازه بودند و چقدر بهت افتخار کردم فرزند.

یک عارف هندی معتقد است وقتی سرد است و باد می‌وزد، روحها اطراف ما پرسه می‌زنند. یک عارف اصفهانی این عقیده را به روز رسانی کرده و با هر نسیمی‌نتیجه می‌گیرد روح تو وزیده عین خیالش هم نیست که تو هنوز زنده ای.

دفتر خاطراتت را هم یکبار که چمدانت را می‌بستی کش رفته بودم و برای خودم کپی کرده بودم.

روزه ام باطل نیست؟ امروز چند صفحه خاطره‌هایت را خوردم و شعر رویش سر کشیدم.

دیگر آرزو نمی‌کنم به شهر و دیار برگردی و اتفاقی ببینمت.

آرزوی جدیم اینست که همه تو را ببینند‌ . آن طور که من دیدم ببینند. وقتی با ساک پر برگشتی و برای همه مردم سوغات داشتی و رسانه‌ها کلماتت را دست به دست چرخاندند ...آن روز در آن هیبت دیدن داری‌ .

بازدید : 3
يکشنبه 11 اسفند 1403 زمان : 16:56
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

رستم از این بیت و غزل

دخترم توسط همکلاسی‌هایش احاطه شده. به همه چیز خودش و ما و محیطی که در آن فکر می‌کند شک کرده. حتی اینقدر آرامش ندارد که بشود یک کلمه با او بحث کرد. نگران است و خودش را شکنجه می‌کند با گریه و داد و فریاد و ضجه

به همه چیز بدبین است و بی انرژی تمام امروز روزه گرفت.

آماده برای اینکه اولین کسی که دستش انداخت، خودش را ببازد. حالا اولی هم نه ولی دومی‌سومی‌چرا

دلهره من اما ازین است که یعنی چی میشه؟

یعنی می‌تونم برای جلب توجه خدا یه این ماهو سر کسی داد نکشم؟ با رئیس و ارباب رجوع و فرزند و همسر و پدر خوب باشم. به طرزی مسئولانه و خلاقانه خوب باشم؟

که خدا در این ماه حیات، تازه کنه منو. در این ماهی که هیچ کی دوست نداره تموم بشه. در این ماه گرما و نور

که بعدش سرنوشتمو تو شبهای سرنوشت که درست شبهای اول سال چهارده صفر چهار هستن خوب و شگفت انگیز و برق برفی بنویسه؟ یه جوری که اگه زندگیم فیلم بشه همه بگن فیلم معرکه‌‌‌ای بود مخصوصا آخرش!

دلهره دارم. دلهره دیدار

و به خودم دلداری میدم میگم نترس همین قدمو خوب بردار. همین امروز رو خوب بگذرون و به کسی تندی نکن. قدم به قدم ...خدا رو چه دیدی شاید خوبی و خوش خلقی، عادتت شد.

من به اینکه مردم دور و نزدیک حلالم کرده اند امید بسته ام. امیدوارم الکی نگفته باشند.

بازدید : 3
شنبه 10 اسفند 1403 زمان : 15:51
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

رستم از این بیت و غزل

نمی‌دانم از کی تو را می‌شناخته ام.ولی از پیدایش تاریخ ،یعنی از تاریک روشن دورترین تصاویر و خاطره‌هایم، تو را به جا می‌آورم.با همه‌ی بی کفایتی‌ها که مملکتم را به تاراج گذاشته و یک یک دسیسه‌ها که دولت را بین آدمها، توی دلم، دَوَل داده.

حالا دیگر وقتش شده تا برملا شوی. تو، خود تو با عشوه‌های پنهان و جلوه‌های آشکارت.

آی که به قلب من راه پیدا کرده ای اینک من تماشایم کن. من را تو شکل داده ای بفرما بیا نزدیکتر. هر چه هستم محصول دوست داشتن تو هستم.

زیاد هم نیست تعدادت بگذار بشمارم: یک ، یک ...‌یک و خورده ای....

آه تعدادت یک عدد غیر طبیعی است بین یک و دو. ریاضیات هنوز پی به راز این عدد گنگ نبرده است، عددی که برای شمردن تعداد دشمنان این سرزمین سوخته به کار می‌رود.

خوش وقتم که اعلام کنم این تعداد، خیلی زود در زمانی که هنوز سه چهار سال بیشتر نداشم هجمه اش را به مرزهایم آغاز کرد و در ده سالگی، کشورم کلا به دستش افتاده بود. سکه به نام او بود و شعرا وصف او را ترانه می‌کردند و دین رسمی‌کشورم، مذهبی بود که او یعنی تو آخوندش را دوست می‌داشتی. من با یک کلمه مسلمان شدم...دوست تو که پیروش بودی فرمود تنها کسی به جنات نعیم راه پیدا می‌کند که جهان را جنت ببیند. و من پذیرفتم. چشمهایم را همین جمله عمل کرد. چند اتفاق دیگر هم بود مثلا خونم به نوع مرغوبی از الکل تبدیل شد. هوشم به زنگ صدای تو فوران کرد....

وحالا که خیلی گذشته ولی تو بگو یوما او بعض یوم

هنوز تو پادشاه این مملکتی

دیگر آنطور جسور و پرتحرک و شاد به نظر نمی‌رسی اما غمی‌در چشمهایت نشسته که روی دیگر آن شادیهاست...یا چه نمی‌دانم

یکی از سیاستهای خوفناک تو در تمام این سالها ترویج ممنوع بودن دوستیت بوده. هر چه ممنوع تر کردی دوست داشتنت را عمیق تر در دلم نشستی...

حالا بیا بیا و بعد این همه سال بنشین تماشایت کنم.

این همه مرا به سر دوانده ای

داریم وارد یک باغ بزرگ می‌شویم بیا به همراهی تو برویم.

تو نامردترین دوست تاریخ هستی

کمی‌خلاف عادتت عمل کن

بازدید : 1
پنجشنبه 8 اسفند 1403 زمان : 22:06
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

رستم از این بیت و غزل

یه گندی زدم تو اداره، سه تا معاون وزیر به جون هم افتاده‌‌ان‌یه نامه ام رفته برای بالاتر. زبونمم دراز به کارشناسش گفتم داداش به بالاترشم می‌تونی بنویسی!

یک هفته است جدی وایسادم میگم مشکل از ما نیس. رئیس سازمانمون عین اسفند رو آتیش داره بالا پایین می‌پره.

امروز وجدانم بیدار شد گفت برو مطمئن شو تو کارت رو درست انجام دادی

رفتم و دیدم‌‌‌ای دل غافل

لحظه آخر که دکمه ارسال رو باید زده باشم، معلوم نیست تلفنم زنگ خورده یا چی ....

پرونده مونده پیش خودم و شش ماهه کل ملتها سر کارن.

رسما واااااای

نمی‌دونم به کی پناه ببرم

بعد اون زبون درازیها

وای خدای من

بعد اون بد حرف زدنها

جرات اعتراف هم نداشتم اما یه پیامک زدم به یکی دو تا از افراد درگیر دعوا

حقا شر شد ....

چی کار کنم ؟

اصلا دیگه نمیخام برم سر کار...‌

برچسب ها اشتباه فجیع,
بازدید : 4
چهارشنبه 7 اسفند 1403 زمان : 17:52
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

رستم از این بیت و غزل

دیشب فالم خوب اومد.‌شب گفتم شاید به خوابم بیاد.آخه پارسال درست همچین شبی اومد به خوابم . نوشته بود بدم میاد از بالا باهام حرف بزنن.جالبه نه؟ این که کسی از روی نوشته به خواب آدم بیاد؟

تاحالا خیلی به خوابم اومده. همه ش تعبیر شده. بیشتر وقتها در قالب یه نوشته است. این که تو خواب می‌تونم بخونمش برام عجیبه. این که بعد از دیدن خوابش ضربانم تند میشه و از خواب می‌پرم باعث حیرتمه. ولی غم انگیز نیست که متوسل شده ام به خواب؟

بهم می‌خندن عاقلها. ولی تصمیمم جدیه. با یه عاقل بالغ هم مشورت کرده ام. میخوام به دوست داشتنش ادامه بدم. علامه گفت اولا نیازار معشوقی که نازش خوش است.

گفتم سید به خدا من آزارم به مورچه هم نمیرسه

گفت نه بشین قشنگ به آزارهایی که دادی فکر کن

الکی نیس که برگشته بهت میگه:

عشق را هم با آزار و اذیت اشتباه گرفتید ظاهرا

خواستم گله کنم از این بگم که همون شب که سید رو به قتل رسوندن، منم بمبارون شدم . مصیبتی بود‌ها.‌

ولی نمیزارن گله کنی . حتی مادر خودم نمیزاره تا میام یه چیزی بگم خیلی که طرفم رو بگیره میگه برین خجالت بکشین جفتتون

اما سید که کلا طرفدار اونه. خوبه والا صنف شهیدها پشت همن

من از روز اول دیده بودم که این شهید قاتله . دیده بودم که خونمو میریزه اما باورم نمیشد بعد این خونریزی دلمو بهم پس نده

رفتم از ورطه ش رختمو بیرون بکشم، رفتم با یکی دیگه جایگزینش بکنم. چقدر خوشحال شدم که اصول اخلاقی مثل وفاداری جلودارم نشد. رفتم شهرها و دهرها رو گشتم. دنبال جایگزین گشتم.نمک یکی دو نفری گرفت منو. مهمون یکی شدم، چند صباحی. لذت بردم از مصاحبتش. چقدر رند و لر و آزاد بود اما نه با اوهم فقط درباره گم شده ام حرف زدم. درباره قاتلم.

چه خوب شد که فهمیدم عجب روحی رو از دست داده ام. فهمیدم جایگزین نداره، شوخی بردار نیست.

فهمیدم جای خالی او هنوز منو راه می‌بره. گرچه موجود فرمانبردار و مطیعی نبودم حتی حین سرسپردگی ناشی از این گرفتاری ابدی

اما به هر زور و ضربی بود راه می‌برد منو. بودنش راهم میانداخت نبودنش پرسه زنم کرده. نبودنش بیش از بودنها در من اثر داره.

فالم خوب اومده ....اما خبری نیست

برچسب ها
بازدید : 5
جمعه 2 اسفند 1403 زمان : 22:21
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

رستم از این بیت و غزل

اوضاع در هم و پیچیده است. مثقال ذره‌‌‌ای از کردارم فراموش نشده. گفتارم و افکارم هم.

و حالا دیگر می‌دانم که آنچه می‌کشم و آنچه از شوربختی، شعوری برای کشیدنش ندارم و آنچه دور خودم می‌چرخاند لحظه‌هایم را و باقی سالها و حتی تا ابدیتم را

محصول کردار و رفتار و گفتارم در جاهای مهم و کم اهمیت زندگیست.

چطور می‌شود با این همه هم بستگی

منکر حق شد و عدل و روشنایی .....

کاش بنشینم یک گوشه و به ریز و درشت آنچه صادر کرده ام فکر کنم و مجازات و محکومیتهایش را نگاه کنم

کاش وقت کنم کاش این را یکی از عزیزانم توی یک دفتر بهم هدیه بدهد...

یک دفتر جادویی که توی صفحه‌هایش حرکات بی اهمیتی باشد که با آنها دل شکسته ام یا موشک توی هواپیما زده ام یا قتل کرده ام یا دزدی کرده ام

و در غفلتش نشسته ام روبروی خودم ملول و بهانه گیر و هرزه گرد

بازدید : 4
جمعه 2 اسفند 1403 زمان : 17:31
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

رستم از این بیت و غزل

🔆🔆🔆

‏ *نامه عاشقانه از خانمی‌با تحصیلات ششم ابتدایی که ۱۱۵ سال پیش به شوهر پزشکش نوشته*

*نامه خواندنی و عاشقانه از یک زن خانه‌دار یزدی است.*

*وی برای همسرش که در خارج از کشور، درس پزشکی می‌خوانده، چنین نوشته است.*

*این نامه، در کتابخانه وزیری یزد، نگهداری می‌شود.*

*بسم المعطّرٌ الحبیب*

*تصدقت گردم، دردت به جانم، من که مُردم و زنده شدم تا کاغذتان برسد.*

*این فراقِ لاکردار هم مصیبتی شده زن جماعت را، کارِ خانه و طبخ و رُفت و روب و وردار و بگذار نکُشد، همین بی‌همدمی‌و فراق می‌کُشد.*

*مرقوم فرموده بودید به حبس گرفتار بودید. در دلمان انار پاره شد.*

*پری‌دُخت تو بمیرد که مَردش اسیر امنیه‌ چی‌ها بوده و او بی‌خبر در اتاق شانهٔ نقره به زلف می‌کشیده..!!!*

*حیّ لایموت به سر شاهد است که حال و احوال دل ما هم کم از غرفهٔ حبس شما نبوده است.*

*اوضاع مملکت خوب نیست، کوچه به کوچه مشروطه‌ چی چنان نارنج‌‌هایی چروک و از شاخه جدا بر اشجار و الوار در شهر آویزانند و جواب آزادیخواهی، داغ و درفش است و تبعید و چوب و فلک..!!!*

*دلمان این روزها به همین شیشهٔ عطری خوش است که از فرنگ مرسول داشته‌اید.*

*شب به شب بر گیس می‌مالیم...!!!*

*سَیّد محمود جان،*

*مادیان یاغی و طغیان‌گری شده‌ام که نه شلاق و توپ و تشر آقا جانمان راممان می‌کند و نه قند و نوازش بیگم باجی.*

*عرق همه را در آورده‌ام و رکاب نمی‌دهم، بماند که عرق خودم هم در آمده.*

*می‌دانید سَیّدجان،*

*زن جماعت بلوغاتی که شد، دلش باید به یک‌ جا قُرص باشد، صاحب داشته باشد، دلِ بی‌صاحاب، زود نخ‌کش می‌شود، چروک می‌شود، بوی نا می‌گیرد، بید می‌زند، دل ابریشم است.*

*نه دست و دلم به دارچین‌ نویسی روی حلوا و شُله‌ زرد می‌رود، نه شوق وَسمه و سرخاب و سفیدآب داریم.*

*دیروزِ روز بیگم باجی، ابروهایمان را گفت پاچهٔ بُز، حق هم دارد، وقتی آنکه باید باشد و نیست، چه فرق دارد، پاچهٔ بُز بالای چشم‌مان باشد یا دُم موش و قیطانِ زر. به قول آقا جانمان دیده را فایده آن است که دلبر بیند.*

*شما که نیستید و خمرهٔ سکنجبین قزوینی که باب میلتان بود بماند در زیر زمین مطبخ و زهر ماری نشود کار خداست.*

*چلّه‌ها بر او گذشته، بر دل ما نیز. عمرم روی عمرتان آقا سَیّد.*

*به جدّتان که قصد جسارت و غُر زدن ندارم، ولی به واللّه بس است.*

*به گمانم آن قدری که در فالکوتهٔ طب پاریس، طبابت آموخته‌اید که به علاج بیماری فراق حاذق شده باشید، بس کنید، به یزد مراجعت فرمایید و به داد دل ما برسید، تیمارش کنید و بعد دوباره برگردید.*

*دلخوشکُنکِ ما همین مراسلات بود که مدّتی تأخیر افتاد و شیشهٔ عطری که رو به اتمام است.*

*زن را که می‌گویند ناقص‌العقل است، درست هم هست.*

*عقل داشتیم که پیرهن‌تان را روی بالش نمی‌کشیدیم و گره از زلف وا کنیم و بر آن بخُسبیم.*

*شما که مَردید، شما که عقل‌تان اَتّم وُ اَکمل است، شما که فرنگ دیده‌اید و درس طبابت خوانده‌اید، مرسوله مرقوم دارید و بفرمایید چه کنم...؟؟؟*

*تصدّقت پری‌دُخت*

*بوسه به پیوست است.*

*با خواندن این نامه، هر کس می‌اندیشد نویسنده، دکترای ادبیات فارسی داشته، اما اسناد و مدارک، نشان می‌دهد این خانم تنها ششم ابتدایی آن زمان (مشروطه) را دارا بوده*

*مقصود از ارسال این نامه برای سروران ، دو چیز است:*✌️

*اول: یادآوری سطح سواد و قدرت نگارش و انشای آن زمانها و دوران قدیم و مقایسه آن با زمان خودمان.*

*و دوم، مقدار استحکام خانواده و میزان وفاداری، ایستادگی، عشق فطری خدادادی و صمیمیت بین زوجین و مقایسه اش با زمانهای متأخر است.*

بازدید : 5
جمعه 2 اسفند 1403 زمان : 13:51
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

رستم از این بیت و غزل

ظاهرا اینجوریه که خدا زن رو برای مرد جذاب آفریده. جذاب تر از اون مقداری که مرد رو برای زن .خیلی جذاب تر

به نظر میرسه هدف طبیعی این بوده که جنس لطیف تحت الشعاع یک حمایت تضمینی قرار بگیره و اگر احیانا آقای ایکس، کنسل شد آقای ایگرگ بیاد جلو و حتی اگر بلایای طبیعی تعداد مردها رو کم کرد، ارزش و قیمت زنها سرجاش باقی بمونه‌.

من اینطوری متوجه شده ام و شاید اصلنم غرض این نبوده.

اما عملا یه اتفاق دیگه هم در کنار جذابیت زنها ، برای زنها و مردها افتاده.

قدرت تخیل و حرکت مردها اونها رو به هوس همه سیبهای باغ میندازه اما قبلها خودشونو بهتر به سیب سرخ خانگی قانع می‌کردند یا حداکثر سبدی سیب بسشان بود. وعلی رغم اینکه

هر روز سیب تر و تازه تری روی نوک شاخه‌‌‌ای جلب توجه می‌کرده ، به خودشون می‌گفتن سیب شیرینیه ولی مال من نیست.از زمان بابا آدم تا حالا هم داستان سیب و تازگیش به همین منوال بوده.

اما در عصر جدید سیبها دم دست ترند، چشمک می‌زنند، نوک زدن گنجشک وار به هر شاخه و درخت و پریدن از هر باغ به باغ دیگه عادی شده، طوری که سیب آسیب ندیده کم یاب شده.

خدایا نقشه چیه؟ این آغاز سرد شدن کانون خونه‌ها و کم کم از رونق افتادن کلی سیبه؟

این آغاز انقراض بشره؟

گفته بودی اگه از خط بزنیم بیرون ما رو می‌بری خلقت دیگه جایگزین می‌کنی

ولی سرورم اعتراض دارم.

تو عشق رو آفریدی و اینقدر روی شاخه‌های بالادست و دور مخفیش کردی که بشر به وجود داشتنش شک کرد و به هدف از خلقت سیب و سرانجام به خودت

وقتش نیست یه کم کوتاه بیای؟ دیگه طاقچه بالا مد نیست‌ها.

نمی‌شد یه جوری میزان جاذبه‌ها رو تنظیم کنی که تنوع طلبیش کمتر باشه؟

نمی‌شد یه کاری کنی که این همه عمر عزیز انسانها خرج رابطه‌ها و شکستها نشه؟

البته اختیار با خودته‌ها....ولی نگاه..... راندمان خلقتت خیلی خیلی کم شده ...

اصن به هدف خلقت نزدیک شدیم هیچ کدوممون؟؟؟؟

بازدید : 4
پنجشنبه 1 اسفند 1403 زمان : 20:01
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

رستم از این بیت و غزل

داشتم پیامهای اضافیم رو پاک می‌کردم

چنتا از پیامهای مهم دوستانم پاک شد

راهی نداره برگرده؟

تعداد صفحات : -1

آمار سایت
  • کل مطالب : 0
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • بازدید امروز : 3
  • بازدید کننده امروز : 4
  • باردید دیروز : 0
  • بازدید کننده دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 5
  • بازدید ماه : 165
  • بازدید سال : 1309
  • بازدید کلی : 1309
  • کدهای اختصاصی