سال ۹۱، وقتی نتایج کنکور دکتری اومد زهره قبول شده بود و محسن کسی بود که این خبر رو بهش داد. مثل نتایج کنکور ارشد و لیسانس. که قبل از خود زهره، محسن نتیجه رو میدید ...و خب ما نمیخواستیم داستانی ودراماتیک به ماجرا نگاه کنیم ، برای همین میگفتیم علتش بهتر بودن سرعت اینترنت محسن بوده.
اما دکتری قبول شدن زهره برای محسن سخت بود. چون خودش اگه خوب میدوید و از پایان نامه لیسانسش به موقع دفاع میکرد، تازه میشد دانشجوی ارشد. و این یعنی به هر حال از زهره کمتر بودن و جرات میخواست توی این نابرابری، خواستگاری کردن و من کسی بودم که باید این جرات رو بهش میدادم
به من زنگ زد و پرسید: اصلا کار درستیه؟ انصافه؟ عدالته؟
چه استدلالی آوردم؟
گفتم فکر نکن تو این معامله یه محسن ارشد میخاد با یه زهره دکتر توی ترازو برابری کنه
تو از طرف مقابلت چیزی به دست نمیاری و اون هم از تو چیزی به دست نمیاره الا اون چیزی که توی قلبهاتون اتفاق افتاده...تو هر چقدر دوستش داشته باشی همونقدر ازش بهره مندی و اونم همینطور
حالاای خودم بشنو و بفهم
اینجا توی دنیا هم چیزی به دست نمیاری الا اون چیزی که توی قلبت داریش
پس از دوست داشتن ناامید نباش و در دلت باز باشه
دارایی قابل منقول و نقد به دیار ماورای این جهان هم چیزی نیست جز آنچه توی قلب داری....
حالا بیا ببینیم چی توش داری؟ کی رو به خاطر چی دوست داری؟؟؟
یه سوال خدا رو به خاطر خوشگلیش دوست داری یا به خاطر اینکه دم به دیقه ازش درخواستی داری؟؟؟؟