loading...

رسته از هست

صبحی خواب دیدم توی بیمارستان قدیمی‌که پاتوق مامانم بود با زهره قدم می‌زدیم. از لای آسفالت کف محوطه گلهای زرد خاکشیر بیرون زده بود ردیف تابلوهایی که شماره کارت و...

بازدید : 4
شنبه 5 ارديبهشت 1404 زمان : 12:11
آرشیو نظرات
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

رسته از هست

صبحی خواب دیدم توی بیمارستان قدیمی‌که پاتوق مامانم بود با زهره قدم می‌زدیم.

از لای آسفالت کف محوطه گلهای زرد خاکشیر بیرون زده بود

ردیف تابلوهایی که شماره کارت و شرح حال مختصری از نیازمندان غذا روش بود رو نگاه می‌کردیم و رد می‌شدیم

دنبال کسی بودیم که دوست صمیمی‌مامانم بود و مامانم همیشه هواشو داشت.

خواب، حسی از انس و معرفت داشت...

نظرات این مطلب

تعداد صفحات : -1

آمار سایت
  • کل مطالب : 0
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • بازدید امروز : 1
  • بازدید کننده امروز : 1
  • باردید دیروز : 60
  • بازدید کننده دیروز : 61
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 174
  • بازدید ماه : 581
  • بازدید سال : 2299
  • بازدید کلی : 2299
  • کدهای اختصاصی