اشتباهی شبکه مستند روشن شد. دو ساعت بعد به خودمون اومدیم، دیدیم وسط جمع کردن سفره افطار نشستیم و چهار تا مستند تماشا کردیم. یکی درباره مرد چهل سالهی گیس بلندی که زندگی خودش و دخترش رو میچرخونه . ام اس هم در حال از بین بردنشه و در ضمن رویای شکستن رکورد گینس در کشیدن تریلی از روی ویلچر رو هم دنبال میکنه
یکی درباره قذافی و اوجش و شیرین کاریهاش برای لیبی و شیرین عقلیش جلوی غرب و شورشها و پایان داستانش
یکیشم یه دختری بود که پدر و مادرش پروازش با پاراگلایدر رو کنار دریا تماشا میکردن و از غصههاشون میگفتن وقتی دیدن دخترشون مادرزاد فلجه و ممکنه زنده نمونه
زندگی خالیه اگه رویا نباشه:
زادن و خوردن و بزرگ شدن و زائیدن و مرگ
زندگی خالی نیست اگر حرکت به سمت رویا باشه:
البته رویای ما باید از یه گزینش خوب بگذره هر چیزی نباید جرات کنه آرزوی ما بشه.
زندگی خالی نیست:
رویا یعنی
نور و شوق و سوز سرمای حسرت و گرمای وصل و رقص
شاعر فرمودای شاخ تر برقصا
قول دادم تحت هیچ فشاری از کوره در نرم. و پایبندی نصفه نیمه به این قول کمکم کرده تا ابعاد دیگه ای از زندگی رو کشف کنم.
جایزه ام هم ورق زدن دفتر خاطرات توه...
راستی که انگار زندگیم از زیستن در کنار خاطرات تو، معنای شدیدتری پیدا میکنه.چون تو از حرکتت نوشتی و تلاشهای عرق ریزت تو رو نوشتهانو حرکت تو همیشه حول عشق بوده...اینه که فراموش نمیشی حتی با جفای زیادی که در حقم روا دونستی.
قول داده بودم دیگه خطابت نکنم و مخاطبهامو دچار سوال نکنم
این دفعه که نشد
از دفعه بعد ...
میخرامد غزلی تازه در اندیشهی ما
شاید آهوی تو رد میشود از بیشهی ما
فاضل نظری