خوش به حال کسایی که از بندههات شروع میکنن ، ازشون بد میبینن، صبر میکنن بر ظلم بندههات، عبورشون میدی و در عوض بندههات خودت میشی شروع و پایانشون
خوش به حال کسایی که زشتی و ننگ ظلم رو تحمل نمیکنن ولو در بیست هزار کیلومتری خونه شون و با هر چی در دست دارن پشت مظلوم در میان و هر صبح و شام خونههاشون طعمه آتیش ظلم میشه و تازه عرق پیشونی و خون گلوشون رو به آسمون میپاشن و میگن آخیش یه کم از خجالتمون در مقابل مظلومها کم شد.
خوش به حال اونایی که خدایا خودت ، رسوندیشون به سر چشمههای صافی از عشق و معرفت و خالی شون کردی از همه چیز و نشوندیشون به تماشای جلوههای خودت و وقت کم آوردن برای حرف زدن با تو و تماشای جمالت و ازت درخواست وقت کردند
بد به حال اونایی که ظاهرا دنبال تو گشتن، شهرها و شخصها رو بابت تو گل آلود قدمهای ناخالصشون کردن، کتابخونهها رو زیر و رو کردن، و دست آخر حتی یک نفس از چاه وهمیات درون خودشون، سرشون رو بیرون نیاوردن
بد به حال اونایی که عمرشون مرتع شیطان شد و خیال کردن خربزه و خیار حسنات میکارن.
بد به حال ادعا رسها
رئیس چهارمم آدم متواضع و نجیبیه تا نوجوونی، تو روستای زادگاهش زندگی میکرده، دیروز بابت بحرانی همه مونو بسیج کرده بود با اینکه ممکن بود نیازی هم نباشه.
اونوقت نمیدونم کی به من میگه نطق کنم ؟ و داد سخن درباره دانش اندوخته درون سازمانی و اعتراض به اومدن افراد بیرونی؟ اونم درست وسط این هیری بیری، فقط برای اینکه مقصری پیدا کرده باشم و تحلیل فاضلانهای از بحران کرده باشم؟
میدونی ؟ من اگه ازین ادعارسی و دانای کل پنداری دست برمیداشتم یه کم جا برای چشیدن معرفت حق باز میشد توی این انباری جنگزدهی درونم....