بسم الله الرحمن الرحیم
دوست دارم زندگی رو. دوست دارم این هیچ کسی که الان هستم رو . وجود داشتن رو نفس کشیدن رو.
تماشای عاشق شدن بچههام در چند سال آینده از الان قند تو دلم آب میکنه.
دوست دارم که همه با هم سیصد کیلومتر میکوبیم بریم لامپ سوختهی مادر رو عوض کنیم و گرفتگی سینکش رو باز کنیم.
دوست دارم که پسر داداشم هم با ما میاد
دوست دارم که عمه و خاله وزندایی براش تولد میگیریم و مامانش که دستش بند بوده و نتونسته بیاد از دور فیلمشو میبینه
دوست دارم اتاقهای خونه مادر رو که پر از سجدههای یواشکی و نمازهای شب تا صبحشه
دوست دارم گردش ایام رو
دوست دارم گذشتن گذشته رو و دوست دارم درس گرفتن و مطالعه و عبرت ازش رو
کتاب ننوشتم که ننوشتم، خودم یک کتاب خونده نشده ام به چه پر برگی
بزار اینجا کنار برگ درخت خودمو ورق بزنم
بشینم لب باغچه و با گل سرخ حرف بزنم
آی گل سرخ، حواست جمعه؟ سرخیت از حد زده بیرون.
من حد خودمو نشناختم. تو حد خودتو شناختی؟
نگاه به باغچه میکنم حد خودمرا دنبال میکنم. پیش چشمم باغچه باز میشه باغ میشه شرق تا غرب رو پر میکنه اما هنوز اندازه حد من نیست...
من حدم از شرق تا غرب جاش نمیشه....من حق دارم حد خودمو نشناسم....
تو بشناسش فرزندم