و به من برگرد، به این بیچاره ضعیف که در سود و ضرر خودش هیچ دستی نداره. و در آمدن و رفتن خودش به این بساط بی اختیاره.
کتاب تو رو باز کردم. سوال داشتم آخه . ازت پرسیدم این چیه این نسیمیکه میخوره به صورتم، این منو کجا میبره
برگشتی گفتی از نشانههای من جاری شدن کشتیهای کوه آسا در دریاست، اگر من نخواهم و نسیم را متوقف کنم، راکد میشوند و باز اگر به سبب آنچه کسب کرده اند ارادهی غرقش را بکنم، کارهای نیستند و این برای هر صبر کننده شکرگذاری، نشانه است.
و من خودم را به نفهمیزدم و باز کتابت را از جای دیگرش باز کردم و باز صحبت نسیم بود و اراده تو و کمکی که کردی تا ریز و درشت آنچه با آن برخورد میکنیم، را بزرگ ببینیم.
تو اخلاقت همین است. پیشامدها را به خودت نسبت میدهی تا آدم پسامدها(ماحصل پیشامدها) را تا جایی که میتواند خوب و نوردار و بزرگ تفسیر کند.و این طوری
آدم را شخصیت میدهی، بلند میکنی، از کوچکی خودش در میآوری و به بیکرانهی خودت راه میدهی.
راست گفتی
من اگر یک کشتی کوه پیکر از خرد و فرهیختگی و شعور و علم هم باشد، نسیم ، فقط نسیم تو
راست گفتی من در اثر گرفتن و اثرگذاشتن هم کاملا به تو وابسته ام.
دمت گرم
پس مسئولیت این سوتیها که میدهم را به کجا آویزان کنم؟