این که چه کاسهای زیر نیم کاسه بود را نمیدانم، با ماشین بردندمان بالاهای تهران، توی شرکتشان مهمان وار نازمان را کشیدند، به هر خمیازه مان واکنش عاطفی نشان دادند و به ما آموزش دادند. چهار ساعت با انواع وقفههای بین کلاس و کافه بردن و خود معلم ازمان پذیرایی کردن و ناهار دادن و درد دل شنیدن و....واقعا باید گفت آخر میزبانی را در حقمان به جا آوردند و یک لحظه که باقی همکارهایشان را در موهای بلند کراتینه و بلوزهای کوتاه بهاره دیدیم ، تازه دانستیم بابت شال و مقنعه نیم بندی که روی سرشان دارند چقدر به ما و تیپ و قیافه و شخصیتمان احترام گذاشته اند.
نفهمیدیم داستان چیست ولی روی کباب نهار سماق حسابی ریختیم تا بشود لقمههای چربش را با طراوت اندوه وار سماق بلعید.
و ازشان وا گرفتیم. احترام گذاشتن به خودمان را وا گرفتیم و بنا شد بیشتر فکر کنیم به همه چیزمان .
و بد هم نشد. همه چیز میگفت با اینکه بیشتر مسیر ما از آنها جدا و دور بوده اما راهنمای ما هر که بوده راه را خوب نشانمان داده و تا اینجای زندگی را آمیخته با چرب و شیرین نعمتها و سماق اندوهها خوب هضم کرده ایم.
من و استاد این دوره فنی روی یک میز بودیم هر دو چهل و یک ساله و صاحب خندههای عمیق و چربیهای دور شکم، منتهی فرزند من کلاس دهم و فرزند او کلاس اول، من هشت سال سابقه داشتم و او هجده سال!
به همین راحتی....
باید وقتی همه نوشابهها برای تو باز میشوند به خودت بیایی و با کسی تماس بگیری که میدانی..
و به او به تناوب و تکرار بگویی
بی تو جانا دمیقرار نتوانم کرد
یک شکر تو از هزار نتوانم کرد
حالا میتوانی بسیار گریه کنی . برای آن بچههایی که کشتنشان اشک قاتلها را هم در آورده است.
سماق اندوه روی جرب و شیرین اوقاتت بپاش
تا طراوتش بدهی تا زنده اش کنی
هفت کشور اروپایی سفیرهای اسرائیل خودشان را احضار کرده اند: بی تربیتها کمتر بچه بکشید، بچه کشی که نشد تفریح