loading...

رستم از این بیت و غزل

چو غنچه گرچه فروبستگی ست کارِ جهان

بازدید : 11
پنجشنبه 10 بهمن 1403 زمان : 14:22

صبح: جواد از موقع چشم باز کردن توی ماینکرفت بود. و من توی رمان گوستاو فلوبر، رمان حوصله سر بر" تربیت احساسات"، دنبال مستمسکی برای رها کردن یقه ام بودم.

طرفهای دو و سه ظهر وجدانم از خواب بیدار شد، چه نشسته‌‌‌ای که پسرک نه چیزی خورده و نه چیزی خوانده و نه چیزی نوشته. با حرص و جوش اغراق شده رفتم سراغش،

گفتم جواد هیچی نخوردی

:هیچی ندادی بخورم

۱۵۳۶ بار بهت گفتم بیا ماکارونی

:زهرمار...

باباش عصبانی شد، مدتی بود که ناجور بودن اوضاع جواد را توی مخش می‌کردم به قول مردها غرغر می‌کردم که دیدی نبردیمش مشاور و .این بچه بدبخت می‌شه و ...

باباش به بگو مگو اضافه شد یا نه و حرف بدی به باباش زد یا نه چیزی یادم نیست، فقط ناگهان دیدم بچه مثل پر کاهی از روی زمین بلند شد و با کله رفت توی در دستشوئی

غریزه مادری فریاد کشید وای بچه ام و کنار در دستشوئی وا رفتیم من و جواد....غروری دارد این بچه که بیا و ببین هر چه می‌پرسی چی شد پس می‌زند هم تو را هم نوازشت را

پدرش هم از شدت ناراحتی دراز به دراز افتاد و خرو پفش بلند شد.

چون درد عذاب وجدان را می‌شناسم، اول رفتم پتو روی پدر انداختم و بعد آمدم پسر را به زور بغل کردم گذاشتم توی تخت

عصر:

جواد بیا نصفه صفحه مشقت مونده بنویسیم، شب جایی دعوتیم نمی‌رسی‌ها...

: نمی‌خام، نمی‌یام

شب:

خیلی سرده، همه وارد مهمونی شدیم، جواد مونده لب خیابون، کاپشن علی رو پوشیده،مال خودشو نپوشیده چون داییش، از کاپشنش بد گفته بود و حالا علی داره یخ می‌زنه...

بچه داییش رو می‌فرستم سراغ جواد و از بیست متری پشت تیر چراغ کشیک می‌دم، حدودا ده دقیقه پسردایی با جواد مذاکره می‌کنه و آخرشم یه هول دوستانه بهش میده تا راه میافته به سمت مهمونی...هر چند از در نمیاد تو و آخرش میره یه اتاق جدا و با پسرهای دیگه جدا سفره میندازیم براشون.

بعد مهمونی نصف شب:

علی یه مساله ریاضی از من می‌پرسه که خدائیش کمی‌برای ذهن غیر فضایی من سخته، می‌افتم به کاغذ و قیچی تا با شکل بهش ثابت کنم که چی به چیه، جواد این وسط شروع کرده به ناسازگاری؛ لج علی رو در میاره وسائلش رو پرت می‌کنه و علی هم حساس شروع می‌کنه به داد و فریاد که میخوام درس بخونم نمیزاری و اشکشم در میاد

منم بدون تامل با داد و فریاد به طرفداری علی می‌افتم به جون جواد و حین بحث یه میخ، از دراور که مدتیه قراره درستش کنیم میره دست جواد و من نفهم بهش میگم حقته! بمیری ام حقته....

و جواد می‌ترکه و دیگه اشکش درمیاد: شما رنجم میدین، شما با حرفاتون بامهمونی بردناتون با دوست داشتن‌هاتون رنجم میدین، اگه من خودمو بکشم کی جوابگوه؟؟؟؟

حالا فریاده که از در و دیوار خونه بالا میره، علی و من و جواد!!!

پدر دست از گوشی برمیداره و جواد رو صدا می‌زنه،

کمی‌سرم خلوت میشه

اما آرامش خیال باطله...

بگو مگوی پدر و پسر باعث میشه دخالت کنم و بگم این بچه با زنش بدبخت میشه این خیلی ناسازگاره هی گفتم ببریم مشاور هی گفتی چیزی نیست. مثل مادرت فقط مساله رو لاپوشونی می‌کنی

و ناگهان پدر برید! شروع کرد به خودزنی، خون از پایی که کوبیده بود توی بخاری راه افتاد، خون که تا الان هم بند نیومده

و معلوم شد مقصر ماجرا منم...

می‌گفت: تو که رئیس این بچه‌هایی منو قبول نداری، و هی میگم چیزی نیست میگی چیزیه....معلومه دیگه بچه‌ها هم منو قبول ندارن

وجدان منم می‌گفت: وقتی یقه روحت دست اغیاره کی می‌تونی توی خونه ات درست و به موقع ایفای نقش کنی؟

همه رو دعوت به آرامش و بخشیدن هم کردم، خواهش کردم کسی دیگه مشق ننویسه و برن همه توی تخت...پای بابای بچه‌ها رو هم بستیم...

و یه رمان برای پسرها دست گرفتم بخونم، هر چند مدام با گریه علی ، خوندنم رو قطع می‌کرد و می‌پرسید تقصیر من چیه و...

صبح هنوز پای مرد خون می‌اومد که یه وسیله برقی صدا کرد و برق خونه رفت...

ترسیده ام...چه خبره؟؟؟؟

منی که توی این چند نفر بچه مونده ام، می‌خواستم دنیا رو از نو نظم بدم...چه گزافکاریها...

هزینه نصب کولر گازی در تهران؛ فاکتورها و نکات مهم برای برنامه‌ریزی مالی

تعداد صفحات : -1

آمار سایت
  • کل مطالب : 0
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 2
  • تعداد اعضا : 0
  • بازدید امروز : 189
  • بازدید کننده امروز : 187
  • باردید دیروز : 0
  • بازدید کننده دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 190
  • بازدید ماه : 190
  • بازدید سال : 193
  • بازدید کلی : 193
  • کدهای اختصاصی