مامانم میگفت به دو دلیل برو دکتر یکی اینکه کنجکاوی نداری دوم اینکه بی انگیزهای توی کارات
خدا رحمتش کنه اگه میشنید یه ساعت حرف زدن با دکتر یک میلیون خرجشه خودش دست به کار تراپی میشد برام
یه یادداشتی از میم مهاجر دیدم و پرسشهاش درباره نسبت میراث فرهنگی و معنوی ما با تراپی و سپس چیزهایی که هوش مصنوعی بهش گفته بود داغ دلم تازه شد
نیازمند اون تراپیستی هستم که در حد کوانتومیرو نفس و روانم تسلط داشته باشه و اصلا به قول این خانوم دکتر همسایه وبلاگی مون با آدم درهم تنیدگی کوانتومیداشته باشه
نیازمندم مثل مومن شب زنده داری که نماز شب براش حکم سم رو داره، قرآن گمراهش میکنه و دعا فقط تخدیرش میکنه
نیازمند تو ام ، تا بهم بگی کی چشمم رو باز کنم و چی ببینم و چی نبینم
با من حرف بزن دارم دیوونه بشم
دانستن اینکه بچههایی هستند که یک لقمه نان آرزشونه و یک گوشه بی سرصدا برای خواب ندارن و همه جهانشون زندانی روباز و شکنجه گاهی مخوفه
دانستن اینکه مردمیهستن که یه حمام رفتن، اونها رو در عرش سیر میده
دانستن اینکه نوجوونهایی هستن که برگ درخت خوردنی نایابشونه
دانستن و فقط دانستن و نه دیدن یا شنیدن و نه فکر کردن بهش حتی
در کنار این فکر که کشور من دراین میان منفعل تر از همه جهان بود
داره خفه م میکنه....البته همه اینها بر اثر دوری تو داره از پا درم میاره
دارم فروپاشی میشم
بیا و در کشور درون من تو انقلاب کن.