وطنمای شکوه پابرجا، امروز رئیس شماره یک سه بار احضارم کرد و نرفتم و هر بار فحشی نثار کردم(،با عرض شرمندگی،) آخرش به رئیس شماره سه متوسل شدند و صدایم زدند و با اکراه رفتم، دیدم به قول ادبا "بدا کارمندا که من بودم و صبورا رییسا که وی"
بزرگان نشسته بودند و از منِ علمضغه * سوال کوچکی داشتند و "غلطا قضاوتا که پیش خودم کرده بودم ".
نشستم در میان محترمان و خوب از عهده ادب مجلس برنیامدم با توی حرف پریدنهایم، ولی عوضش متحول شدم و تصمیم گرفتم گزارش سورئال نموداری با پرینت رنگی عرضه کنم که چشم رئیس روشن شود و به یک نظر نقطه شکست سیستم کشف شود!! خدایا این قدرت تخیل فضایی و این خوشبینی فلان را از من نگیر.
وطنمای شکوه جادر جا، گرم گزارشات و داده کاوی و تراوشات بودم که آمدند ماسک شیمیایی بر صورت، از جا بلندمان کردند تا سمپاشیمان کنند.
شتابزده گزارشات چپ اندر قیچی را از طریق منشی به رئیس شماره یک که در حال رفتن بود رساندم و زدم بیرون و به فکر اندر شدم......
اینطور نمیشود باید برگردم....باید کلا برگردم
.....و به پسر چهارساله ام فکر کردم که یک هفته است از یک نوع عجیب ناراحتی پوستی نالان است و امروز اوج مریضیش بود و نمیگذاشت بروم سر کار. تا کمر از پنجره خم شده بود توی کوچه و داد میزد برگرد......
*علمضغه لغت اختراعی مادرم است ترکیبی از علقه و مضغه که مراحل اولیه جنین را تشکیل میدهد.