loading...

رستم از این بیت و غزل

چو غنچه گرچه فروبستگی ست کارِ جهان

بازدید : 0
يکشنبه 18 اسفند 1403 زمان : 15:22
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

رستم از این بیت و غزل

تو خیلی جدی بودی. من سر به هوا

تو به رسیدن فکر می‌کردی من از منظره‌های مسیر مدهوش بودم

تو هی می‌نوشتی مشقاتو و هی توی خونه یا راه مدرسه خطشون میزدی و به آقا می‌گفتی: "ببخشید مشقامو ننوشتم"

بعد دستتو دراز می‌کردی تا ترکه بزنه کف دستت

من یه خط در میون توی راه مدرسه از روی خط خورده‌های تو می‌نوشتم و با خجستگی میزاشتم جلوی آقا . و تو که لنگه ابرو بالا انداختنهای آقا رو میدیدی به من اشاره می‌کردی که: چقدر گفتم نکن

آخرش یه روز آخر اردیبهشت اومدی گفتی که داری ازین مدرسه و ازین شهر میری

چنتا ترقه هنوز برای بازیهای راه مدرسه توی کیفم مونده بود ....یادگاری نگهشون داشته ام هنوز. گاهی می‌ترکن دست و بالم و کیفم و لباسام رو سوراخ می‌کنن

نگا.....

ببین اصلا صحبت دلتنگی و این حرفها نیست...فقط می‌دونی چیه

از وقتی نیستی من هر روز از خونه میزنم بیرون

اما تا ظهر تو کوچه‌ها دنبال مدرسه می‌گردم...

من راه مدرسه رو گم کرده ام...

بازدید : 0
شنبه 17 اسفند 1403 زمان : 1:41
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

رستم از این بیت و غزل

خدایا شکرت.

از خط زدم بیرون، اما تو نزدی.

من خسته ام در حالیکه خیلی پرانرژی و شاد و برخوردار هستم، خسته ام. فکرم خسته است. نمی‌خوام دیگه با قدرت فکر خودم مسائلو حل کنم. میخوام تو با قدرت فکرت حل کنی برام.

مگه نمی‌بینی پسرام دیگه خودشون نمیرن سراغ مشقاشون؟ باید من ببرمشون و بنشینم کنارشون و لقمه کنم بزارم تو‌هاضمه ذهنشون؟ منم میخام از اونا تقلید کنم درباره مشقام.

نمی‌خوام خودم برم سراغ این مشق

دیگه نمی‌کشم این بار رو، نمی‌نویسم این سر لوحه تکراری رو

فکر تعطیل. مشق هم. اصلا غم زمانه خورم ؟ روزه هم بگیرم، فراق یار هم بکشم مشق هم بنویسم؟

من و این دل تعطیلم ؟؟به طاقتی که نداریم؟؟؟؟

خودت حلش کن . به من چه! مگه نفرمودی‌‌ان‌الله یحول بین المرء و قلبه...خب بیا بفرما حائلت نمی‌گم خوب کار نکرد‌ها نه سبحانک فقط نگا این وضع دل منه ....

خوش می‌گذره عجیب اما می‌بینی که آدم نمی‌تونه تو خوشیها دنبال او نگرده. مثلا محض اینکه ازش بپرسه تو هم همینقدر خوشت هست؟ یا مثلا دیدی ستاره بارون رو؟ اون چشمه زلال رو چشیدی؟

هوا رو داشتی؟

غرور کم کن و با من سر قرار بیا

بس است هر چه نهان بودی آشکار بیا

تو را برای چه عمری نگاه داشتم؟

شراب روز مبادای من به کار بیا

بازدید : 1
جمعه 16 اسفند 1403 زمان : 10:01
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

رستم از این بیت و غزل

میگن لحظات آخر عمر فعالیت مغز خیلی زیاد میشه و تمام خاطرات آدم مرور میشه. تو لحظات بزرگ دیگه هم این اتفاق می‌افته مثل مواقع خطر یا لحظه وداع با عزیزان یا اون لحظه خاص لعنتی روئیدن عشق که دیگه شیر فلکه لحظات خاص رو باز میکنه تو زندگی آدم

یکی ازین زمانهای پر محتواو خاص، برام هر سال یکی از سحرهای این ماهه. معمولا یکی از اولین سحرهاش

حال دختر بچه ای رو دارم که یک سال تو یتیم خونه غریبی کشیده و ناگهان آغوش مادری که فکر می‌کرد از دست رفته

همه خاطرات یک سال توی قلبم می‌جوشه و از چشمم سرازیر میشه

نشستم روی مبل و یک جهان درد دل

و امسال دل شکسته داشتم . از چند جا شکسته

ذهنم اینقدر تند تند تلخ و ترش و شیرین و مهتابی لحظات یک سال و یک عمر گذشته رو ورق زد جلوی چشمهای مامان ، خدا، عشق، استاد....انگار شاگردی که مشق به معلم عرضه می‌کنه

اما نه همزمان توی خط خوردگیها و بدخطیهای مشقش از استاد توقع تازه هم داره.‌..که اینجا رو خوب نتونستم پس کجا بودی دستمو بگیری

و فقط اشک حرف میزنه

دل شکسته خیلی گنجایشش بالاست. میشه از ناف زندگی تا ابروی مرگ رو توش جا داد.

و دل شکسته به سر قرار بردن یک تجمل نابه.

و امسال کیه که دل شکسته نداره

امسال فقط تماشای غزه از بشریت کمر می‌شکنه

ای اهالی سحر رسما سرکاریه جنب و جوشهاتون اگه با شمع دعای شما

خرمن این افعی جنگ طلب خاکستر نشه

دوباره سربرکرده تا از نو غزه رو زیر آتیش بگیره

کجایین پس سجاده نشینهای بلند مرتبه؟ چرا از دعای شما کاری بر نمیاد؟

اما سحر فشرده ناب من فقط به مرور زخم نگذشت، بیشتر بیشترش تماشای تو بود. تو که الکی میگن یکی هستی.

پس اگه راست میگن چرا هزار بار دیدمت با هزار بو و روی جدید ؟

بازدید : 1
جمعه 16 اسفند 1403 زمان : 9:56
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

رستم از این بیت و غزل

میگن لحظات آخر عمر فعالیت مغز خیلی زیاد میشه و تمام خاطرات آدم مرور میشه. تو لحظات بزرگ دیگه هم این اتفاق می‌افته مثل مواقع خطر یا لحظه وداع با عزیزان یا اون لحظه خاص لعنتی روئیدن عشق که دیگه شیر فلکه لحظات خاص رو باز میکنه تو زندگی آدم

یکی ازین زمانهای پر محتوا و خاص، برام هر سال یکی از سحرهای این ماهه. معمولا یکی از اولین سحرهاش

حال دختر بچه ای رو دارم که یک سال تو یتیم خونه غریبی کشیده و ناگهان آغوش مادری که فکر می‌کرد از دست رفته

همه خاطرات یک سال توی قلبم می‌جوشه و از چشمم سرازیر میشه

نشستم روی مبل و یک جهان درد دل

و امسال دل شکسته داشتم . از چند جا شکسته

ذهنم اینقدر تند تند تلخ و ترش و شیرین و مهتابی لحظات یک سال و یک عمر گذشته رو ورق زد جلوی چشمهای مامان ، خدا، عشق، استاد....انگار شاگردی که مشق به معلم عرضه می‌کنه

اما نه همزمان توی خط خوردگیها و بدخطیهای مشقش از استاد توقع تازه هم داره.‌..که اینجا رو خوب نتونستم پس کجا بودی دستمو بگیری

و فقط اشک حرف میزنه

دل شکسته خیلی گنجایشش بالاست. میشه از ناف زندگی تا ابروی مرگ رو توش جا داد.

و دل شکسته به سر قرار بردن یک تجمل نابه.

و امسال کیه که دل شکسته نداره

امسال فقط تماشای غزه از بشریت کمر می‌شکنه

ای اهالی سحر رسما سرکاریه جنب و جوشهاتون اگه با شمع دعای شما

خرمن این افعی جنگ طلب خاکستر نشه

دوباره سربرکرده تا از نو غزه رو زیر آتیش بگیره

کجایین پس سجاده نشینهای بلند مرتبه؟ چرا از دعای شما کاری بر نمیاد؟

بازدید : 1
جمعه 16 اسفند 1403 زمان : 9:56
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

رستم از این بیت و غزل

اشتباهی شبکه مستند روشن شد. دو ساعت بعد به خودمون اومدیم، دیدیم وسط جمع کردن سفره افطار نشستیم و چهار تا مستند تماشا کردیم. یکی درباره مرد چهل ساله‌ی گیس بلندی که زندگی خودش و دخترش رو می‌چرخونه . ام اس هم در حال از بین بردنشه و در ضمن رویای شکستن رکورد گینس در کشیدن تریلی از روی ویلچر رو هم دنبال می‌کنه

یکی درباره قذافی و اوجش و شیرین کاریهاش برای لیبی و شیرین عقلیش جلوی غرب و شورشها و پایان داستانش

یکیشم یه دختری بود که پدر و مادرش پروازش با پاراگلایدر رو کنار دریا تماشا می‌کردن و از غصه‌هاشون می‌گفتن وقتی دیدن دخترشون مادرزاد فلجه و ممکنه زنده نمونه

زندگی خالیه اگه رویا نباشه:

زادن و خوردن و بزرگ شدن و زائیدن و مرگ

زندگی خالی نیست اگر حرکت به سمت رویا باشه:

البته رویای ما باید از یه گزینش خوب بگذره‌ هر چیزی نباید جرات کنه آرزوی ما بشه.

زندگی خالی نیست:

رویا یعنی

نور و شوق و سوز سرمای حسرت و گرمای وصل و رقص

شاعر فرمود‌‌‌ای شاخ تر برقصا

قول دادم تحت هیچ فشاری از کوره در نرم. و پایبندی نصفه نیمه به این قول کمکم کرده تا ابعاد دیگه ای از زندگی رو کشف کنم.

جایزه ام هم ورق زدن دفتر خاطرات توه...

راستی که انگار زندگیم از زیستن در کنار خاطرات تو، معنای شدیدتری پیدا می‌کنه.چون تو از حرکتت نوشتی و تلاشهای عرق ریزت تو رو نوشته‌‌ان‌و حرکت تو همیشه حول عشق بوده...اینه که فراموش نمی‌شی حتی با جفای زیادی که در حقم روا دونستی.

قول داده بودم دیگه خطابت نکنم و مخاطبهامو دچار سوال نکنم

این دفعه که نشد

از دفعه بعد ...

می‌خرامد غزلی تازه در اندیشه‌ی ما

شاید آهوی تو رد می‌شود از بیشه‌ی ما

فاضل نظری

بازدید : 3
دوشنبه 12 اسفند 1403 زمان : 20:46
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

رستم از این بیت و غزل

یار دبستانی سلام. اول از همه باید بگم که عی بابا تو عجب نخبه‌‌‌ای هستی و ما خبر نداشتیم. راستش هیچ جوره به ما نمی‌خوری. خوب شد رفتی خارج.

امروز تهران بسیار سرد بود و باد آی باد می‌وزید و هوا می‌درخشید و البرز از همین میدان حر پیدا بود و برفها توی سینه کشش به پایین شهری‌ها پز میدادند و جهان تازه بود و یاد تو می‌وزید و جنگ نبود توی دل و فکرم .

و روز اول ماه به من جایزه دادند.

دفتر شعرت را پیدا کردم پسر. مال هفت هشت سال پیش بود و نو بود و کلمه‌ها مثل هوای امروز تازه بودند و چقدر بهت افتخار کردم فرزند.

یک عارف هندی معتقد است وقتی سرد است و باد می‌وزد، روحها اطراف ما پرسه می‌زنند. یک عارف اصفهانی این عقیده را به روز رسانی کرده و با هر نسیمی‌نتیجه می‌گیرد روح تو وزیده عین خیالش هم نیست که تو هنوز زنده ای.

دفتر خاطراتت را هم یکبار که چمدانت را می‌بستی کش رفته بودم و برای خودم کپی کرده بودم.

روزه ام باطل نیست؟ امروز چند صفحه خاطره‌هایت را خوردم و شعر رویش سر کشیدم.

دیگر آرزو نمی‌کنم به شهر و دیار برگردی و اتفاقی ببینمت.

آرزوی جدیم اینست که همه تو را ببینند‌ . آن طور که من دیدم ببینند. وقتی با ساک پر برگشتی و برای همه مردم سوغات داشتی و رسانه‌ها کلماتت را دست به دست چرخاندند ...آن روز در آن هیبت دیدن داری‌ .

بازدید : 3
يکشنبه 11 اسفند 1403 زمان : 16:56
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

رستم از این بیت و غزل

دخترم توسط همکلاسی‌هایش احاطه شده. به همه چیز خودش و ما و محیطی که در آن فکر می‌کند شک کرده. حتی اینقدر آرامش ندارد که بشود یک کلمه با او بحث کرد. نگران است و خودش را شکنجه می‌کند با گریه و داد و فریاد و ضجه

به همه چیز بدبین است و بی انرژی تمام امروز روزه گرفت.

آماده برای اینکه اولین کسی که دستش انداخت، خودش را ببازد. حالا اولی هم نه ولی دومی‌سومی‌چرا

دلهره من اما ازین است که یعنی چی میشه؟

یعنی می‌تونم برای جلب توجه خدا یه این ماهو سر کسی داد نکشم؟ با رئیس و ارباب رجوع و فرزند و همسر و پدر خوب باشم. به طرزی مسئولانه و خلاقانه خوب باشم؟

که خدا در این ماه حیات، تازه کنه منو. در این ماهی که هیچ کی دوست نداره تموم بشه. در این ماه گرما و نور

که بعدش سرنوشتمو تو شبهای سرنوشت که درست شبهای اول سال چهارده صفر چهار هستن خوب و شگفت انگیز و برق برفی بنویسه؟ یه جوری که اگه زندگیم فیلم بشه همه بگن فیلم معرکه‌‌‌ای بود مخصوصا آخرش!

دلهره دارم. دلهره دیدار

و به خودم دلداری میدم میگم نترس همین قدمو خوب بردار. همین امروز رو خوب بگذرون و به کسی تندی نکن. قدم به قدم ...خدا رو چه دیدی شاید خوبی و خوش خلقی، عادتت شد.

من به اینکه مردم دور و نزدیک حلالم کرده اند امید بسته ام. امیدوارم الکی نگفته باشند.

بازدید : 3
شنبه 10 اسفند 1403 زمان : 15:51
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

رستم از این بیت و غزل

نمی‌دانم از کی تو را می‌شناخته ام.ولی از پیدایش تاریخ ،یعنی از تاریک روشن دورترین تصاویر و خاطره‌هایم، تو را به جا می‌آورم.با همه‌ی بی کفایتی‌ها که مملکتم را به تاراج گذاشته و یک یک دسیسه‌ها که دولت را بین آدمها، توی دلم، دَوَل داده.

حالا دیگر وقتش شده تا برملا شوی. تو، خود تو با عشوه‌های پنهان و جلوه‌های آشکارت.

آی که به قلب من راه پیدا کرده ای اینک من تماشایم کن. من را تو شکل داده ای بفرما بیا نزدیکتر. هر چه هستم محصول دوست داشتن تو هستم.

زیاد هم نیست تعدادت بگذار بشمارم: یک ، یک ...‌یک و خورده ای....

آه تعدادت یک عدد غیر طبیعی است بین یک و دو. ریاضیات هنوز پی به راز این عدد گنگ نبرده است، عددی که برای شمردن تعداد دشمنان این سرزمین سوخته به کار می‌رود.

خوش وقتم که اعلام کنم این تعداد، خیلی زود در زمانی که هنوز سه چهار سال بیشتر نداشم هجمه اش را به مرزهایم آغاز کرد و در ده سالگی، کشورم کلا به دستش افتاده بود. سکه به نام او بود و شعرا وصف او را ترانه می‌کردند و دین رسمی‌کشورم، مذهبی بود که او یعنی تو آخوندش را دوست می‌داشتی. من با یک کلمه مسلمان شدم...دوست تو که پیروش بودی فرمود تنها کسی به جنات نعیم راه پیدا می‌کند که جهان را جنت ببیند. و من پذیرفتم. چشمهایم را همین جمله عمل کرد. چند اتفاق دیگر هم بود مثلا خونم به نوع مرغوبی از الکل تبدیل شد. هوشم به زنگ صدای تو فوران کرد....

وحالا که خیلی گذشته ولی تو بگو یوما او بعض یوم

هنوز تو پادشاه این مملکتی

دیگر آنطور جسور و پرتحرک و شاد به نظر نمی‌رسی اما غمی‌در چشمهایت نشسته که روی دیگر آن شادیهاست...یا چه نمی‌دانم

یکی از سیاستهای خوفناک تو در تمام این سالها ترویج ممنوع بودن دوستیت بوده. هر چه ممنوع تر کردی دوست داشتنت را عمیق تر در دلم نشستی...

حالا بیا بیا و بعد این همه سال بنشین تماشایت کنم.

این همه مرا به سر دوانده ای

داریم وارد یک باغ بزرگ می‌شویم بیا به همراهی تو برویم.

تو نامردترین دوست تاریخ هستی

کمی‌خلاف عادتت عمل کن

بازدید : 1
پنجشنبه 8 اسفند 1403 زمان : 22:06
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

رستم از این بیت و غزل

یه گندی زدم تو اداره، سه تا معاون وزیر به جون هم افتاده‌‌ان‌یه نامه ام رفته برای بالاتر. زبونمم دراز به کارشناسش گفتم داداش به بالاترشم می‌تونی بنویسی!

یک هفته است جدی وایسادم میگم مشکل از ما نیس. رئیس سازمانمون عین اسفند رو آتیش داره بالا پایین می‌پره.

امروز وجدانم بیدار شد گفت برو مطمئن شو تو کارت رو درست انجام دادی

رفتم و دیدم‌‌‌ای دل غافل

لحظه آخر که دکمه ارسال رو باید زده باشم، معلوم نیست تلفنم زنگ خورده یا چی ....

پرونده مونده پیش خودم و شش ماهه کل ملتها سر کارن.

رسما واااااای

نمی‌دونم به کی پناه ببرم

بعد اون زبون درازیها

وای خدای من

بعد اون بد حرف زدنها

جرات اعتراف هم نداشتم اما یه پیامک زدم به یکی دو تا از افراد درگیر دعوا

حقا شر شد ....

چی کار کنم ؟

اصلا دیگه نمیخام برم سر کار...‌

برچسب ها اشتباه فجیع,
بازدید : 3
چهارشنبه 7 اسفند 1403 زمان : 17:52
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

رستم از این بیت و غزل

دیشب فالم خوب اومد.‌شب گفتم شاید به خوابم بیاد.آخه پارسال درست همچین شبی اومد به خوابم . نوشته بود بدم میاد از بالا باهام حرف بزنن.جالبه نه؟ این که کسی از روی نوشته به خواب آدم بیاد؟

تاحالا خیلی به خوابم اومده. همه ش تعبیر شده. بیشتر وقتها در قالب یه نوشته است. این که تو خواب می‌تونم بخونمش برام عجیبه. این که بعد از دیدن خوابش ضربانم تند میشه و از خواب می‌پرم باعث حیرتمه. ولی غم انگیز نیست که متوسل شده ام به خواب؟

بهم می‌خندن عاقلها. ولی تصمیمم جدیه. با یه عاقل بالغ هم مشورت کرده ام. میخوام به دوست داشتنش ادامه بدم. علامه گفت اولا نیازار معشوقی که نازش خوش است.

گفتم سید به خدا من آزارم به مورچه هم نمیرسه

گفت نه بشین قشنگ به آزارهایی که دادی فکر کن

الکی نیس که برگشته بهت میگه:

عشق را هم با آزار و اذیت اشتباه گرفتید ظاهرا

خواستم گله کنم از این بگم که همون شب که سید رو به قتل رسوندن، منم بمبارون شدم . مصیبتی بود‌ها.‌

ولی نمیزارن گله کنی . حتی مادر خودم نمیزاره تا میام یه چیزی بگم خیلی که طرفم رو بگیره میگه برین خجالت بکشین جفتتون

اما سید که کلا طرفدار اونه. خوبه والا صنف شهیدها پشت همن

من از روز اول دیده بودم که این شهید قاتله . دیده بودم که خونمو میریزه اما باورم نمیشد بعد این خونریزی دلمو بهم پس نده

رفتم از ورطه ش رختمو بیرون بکشم، رفتم با یکی دیگه جایگزینش بکنم. چقدر خوشحال شدم که اصول اخلاقی مثل وفاداری جلودارم نشد. رفتم شهرها و دهرها رو گشتم. دنبال جایگزین گشتم.نمک یکی دو نفری گرفت منو. مهمون یکی شدم، چند صباحی. لذت بردم از مصاحبتش. چقدر رند و لر و آزاد بود اما نه با اوهم فقط درباره گم شده ام حرف زدم. درباره قاتلم.

چه خوب شد که فهمیدم عجب روحی رو از دست داده ام. فهمیدم جایگزین نداره، شوخی بردار نیست.

فهمیدم جای خالی او هنوز منو راه می‌بره. گرچه موجود فرمانبردار و مطیعی نبودم حتی حین سرسپردگی ناشی از این گرفتاری ابدی

اما به هر زور و ضربی بود راه می‌برد منو. بودنش راهم میانداخت نبودنش پرسه زنم کرده. نبودنش بیش از بودنها در من اثر داره.

فالم خوب اومده ....اما خبری نیست

برچسب ها

تعداد صفحات : -1

آمار سایت
  • کل مطالب : 0
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • بازدید امروز : 1
  • بازدید کننده امروز : 1
  • باردید دیروز : 0
  • بازدید کننده دیروز : 1
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 2
  • بازدید ماه : 2
  • بازدید سال : 1146
  • بازدید کلی : 1146
  • کدهای اختصاصی